دختر قالین‌باف ۱۹ ساله پس از بازداشت توسط طالبان، "به عقد اجباری کارفرمایش درآمد"

گاردین گزارش داد که ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان، سمیرا را در محل کارش در کابل دستگیر و سپس این دختر ۱۹ ساله را مجبور به ازدواج با کارفرمایش کردند. این روزنامه روز دوشنبه، ۲۴ جدی نوشت "یک کلمه" منجر به ازدواج اجباری سمیرا شد.

یک صبح تابستانی معمولی در ماه جولای پارسال بود که سمیرای ۱۹ ساله به کارگاه قالین‌بافی‌ای که در آن کار می‌کرد، رفت تا دستمزدش را بگیرد. او نمی‌دانست که در عرض چند ساعت، زندگی‌اش به کلی تغییر خواهد کرد.

پای او در ادامه این روز، به یک پاسگاه پولیس طالبان کشیده شد و قربانی ازدواج اجباری با آینده‌ای شد که توسط گروهی از افراد مسلح برایش تعیین شده بود.

آن صبح، سمیرا به کارگاه قالین‌بافی رفته بود تا از کارفرمای خود معاشش را بگیرد. وقتی که سمیرا به کارگاه رسید، کارفرمایش داخل دکان خود مشغول خوردن غذا بود که در همان حال، موتر امر به معروف طالبان در حال گشت‌زنی در کوچه ظاهر شدند. او می‌گوید: «دکان در نزدیک یک جاده اصلی بود. بدشانسی من این بود که درست بیرون در نشسته بودم و طالبان مرا دیدند.»

مأموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان معمولا در خیابان‌های ۳۴ ولایت افغانستان گشت می‌زنند و قانون سختگیرانه امر به معروف را اجرا می‌کنند.

این قوانین شامل ممنوعیت‌هایی برای صحبت کردن زنان یا نشان دادن چهره‌شان در خارج از خانه است.

رهبر طالبان به ماموران امر به معروف صلاحیت داده که به صورت فوری درباره سرنوشت، زندگی و آزادی متهمان تصمیم بگیرند؛ از جمله تصمیمی درباره اجبار افراد به ازدواج.

در حکومت تحت کنترول طالبان، دختران بالای ۱۲ سال اجازه ندارند به مکتب بروند. بنابراین قالین‌بافی یکی از معدود مشاغلی است که زنان و دختران محروم از تحصیل می‌توانند به آن بپردازند.

بیش از ۲۰ زن و دختر جوان از جمله سمیرا در این کارگاه قالین‌بافی که در زیرزمین یک ساختمان نیمه‌ساخته در یک محله فقیرنشین قرار داشت، کار می‌کردند و ماهیانه حدود ۷۰۰۰ افغانی درآمد داشتند.

سمیرا می‌گوید که آن روز وقتی طالبان به او نزدیک شدند «از ترس یخ زده بود». «آن‌ها پرسیدند: «این مرد چه نسبتی با تو دارد؟ چرا تنها هستی؟ اینجا چه کار می‌کنی؟ با مردی که محرم تو نیست چه می‌کنی؟»

مأموران طالبان سمیرا و محمد ۴۲ ساله را به اتهام داشتن «رابطه غیراخلاقی» دستگیر کردند و با خانواده‌هایشان تماس گرفتند.

سمیرا گفت: «هر قدر سؤال می‌پرسیدند، جوابی نداشتم چون آن‌ها مدام به من توهین می‌کردند و ناسزا می‌گفتند. ما را به زور سوار ماشین کردند و به بازداشتگاه بردند.»

سمیرا می‌گوید که از ترس، شماره تلفن پدرش را به طالبان نداد و به‌جای او خواهرش یاسمین و شوهر خواهرش به بازداشتگاه آمدند.

آن‌ها به دلیل ترس از امنیت سمیرا و نگرانی از زندانی شدن او، به طالبان گفتند که سمیرا و محمد نامزد هستند. خانواده محمد، که آن‌ها هم ترسیده بودند، نیز همین چیز را گفتند.

بدون هیچ تحقیق بیشتری، طالبان سمیرا را مجبور به عقد نکاح با کارفرمایش کردند. به این ترتیب او ناگهان همسر مردی شد که قبلا یک همسر دیگر و دو فرزند داشت و پسر بزرگش هم‌سن سمیرا است.

مراسم عقد نکاح همان روز در بازداشتگاه طالبان توسط محتسبان امر به معروف و نهی از منکر برگزار شد. پدر محمد، خواهر و شوهر خواهر سمیرا و اعضای طالبان شاهدان این مراسم عقد بودند.

در صورتی که اعضای طالبان یک زن و مرد را به اتهام «فساد اخلاقی» بازداشت کنند، متهمان با مجازات زندان و شلاق روبرو می‌شوند.

شهرزاد اکبر، رئیس سازمان حقوق بشری «رواداری» می‌گوید که داستان سمیرا یک رویداد غیرمعمول نیست، اما بسیاری از زنان از بازگو کردن داستان‌های خود هراس دارند.

شهرزاد اکبر گفت: «قدرت پولیس طالبان برای ازدواج دادن دو نفر چیزی نیست که در قانون به وضوح مشخص باشد. با این حال مسئولان طالبان احساس می‌کنند که حق دارند درباره زندگی و آزادی افراد تصمیم بگیرند و این کار برایشان هیچ عواقبی ندارد.» به گفته شهرزاد اکبر «آن‌ها در هر لحظه قوانین جدیدی می‌کنند».

پس از مراسم عقد نکاح، طالبان آن‌ها را به خانه محمد بردند، اما کابوس سمیرا به پایان نرسید.

وقتی پدر، کاکا و برادران بزرگ‌ترش از این موضوع آگاه شدند، با چوب، بیل و ابزار دیگر به خانه محمد حمله کردند و سمیرا را لت‌وکوب کردند. سمیرا حتی یادش نمی‌آید کدام یک از بستگانش با بیل به او ضربه زد. او می‌گوید جای زخم‌ها هنوز شش ماه بعد از لت‌وکوب، روی پیشانی‌اش دیده می‌شود.

یاسمین، خواهر سمیرا، می‌گوید که می‌خواست سمیرا را دوباره به خانه بیاورد ولی پدرش گفت: «آبرویم رفته. چطور می‌توانم با همسایه‌ها و جامعه روبرو شوم؟»

یاسمین سعی کرد پدرش را قانع کند اما بی‌فایده بود. «مدام عذرخواهی می‌کردم و به او می‌گفتم که سمیرا کار اشتباهی نکرده و این فقط یک سوءتفاهم است. از او خواستم حالا که طالبان رفته‌اند، اجازه دهد او برگردد، اما هیچ‌کس گوش نمی‌داد، حتی مادرم.»

یاسمین گفت به خاطر یک کلمه، همین که گفتم او «نامزادش» است، زندگی خواهرم نابود شد.

سمیرا می‌گوید که قبل از محروم شدن از مکتب، آرزو داشت مهندس شود. در آن زمان هم برادرانش با تمسخر به او می‌گفتند: «دختر را چه به مهندس شدن. وقتی که کلان شدی پدر تو را به شوهر می‌دهد.»