«خانواده»؛ فمینیسم مردانه

«خانواده»، ساخته فرانچسکو کوستابیله که در بخش افق‌های جشنواره ونیز به نمایش درآمد، داستان تلخی را درباره خشونت خانگی روایت می‌کند. جایی که سرانجام پسر در برابر خشونت پدر علیه مادرش می‌ایستد.

همه چیز از دوران کودکی آغاز می‌شود. جایی که دو پسر خانواده شاهد بدرفتاری و خشونت ترسناک پدر علیه مادرشان هستند. دوربین از نگاه این دو پسربچه که از ترس در گوشه‌ای پناه گرفته‌اند، محیط اطراف آن‌ها را به شکل ناواضحی به نمایش می‌گذارد. قرار نیست در این صحنه خشونت را به چشم ببینیم. برای دیدن آن باید تا نزدیک اواخر فیلم منتظر بمانیم تا باز به این صحنه بازگردیم اما تاثیر این صحنه بر این دو کودک، به‌ویژه فرزند کوچک‌تر که جی صدایش می‌کنند، قرار است جهان خشن فیلم و شخصیت خلافکار و متمایل به خشونت او را شکل دهد.

دوربین از نگاه جی به پشت در اتاق خواب می‌آید؛ جایی که صدای پرخاش پدر را از پشت آن می‌شنویم اما همان جا می‌ایستد و وارد نمی‌شود.

در طول فیلم چند بار دیگر به این صحنه بازمی‌گردیم. به این فضای ترسناک که روح و روان این پسر کوچک را می‌آزارد. در نهایت اما درست پیش از صحنه پایانی، برای بیشتر همراه شدن با عملی که جی در انتها علیه پدرش انجام می‌دهد، اتفاقات داخل اتاق خواب را برای اولین بار می‌بینیم: جی (در زمان کودکی) در را باز می‌کند و پدرش با خشونت تمام در حال کتک زدن مادرش است. نگاه پدر به نگاه جی گره می‌خورد؛ همان نگاهی که در صحنه رویارویی آن‌ها در انتها تکرار می‌شود.

روایت ماچوئیسم در سینمای ایتالیا چیز تازه‌ای نیست چرا که مستقیم برگرفته از فرهنگی است که در آن موارد خشونت مردانه اصلا کم نیست. این داستان هم برگرفته از یک داستان واقعی است که بخشی از این معضل را روایت می‌کند اما اتفاق رخ داده و همین‌طور فضای فیلم به شدت تحت تاثیر همان فضای مردانه باقی می‌ماند.

به یک معنی، با آن که فیلم از جهت روایت خشونت علیه زنان در رده فیلم‌های فمینیستی قرار می‌گیرد اما نوع روایت فیلم، جهان‌بینی درون آن و نوع شخصیت‌ها به شدت مردانه به نظر می‌رسد.

شخصیت مادر در فیلم به غایت منفعل است و فیلم در پرداخت او برای تماشاگری از نسل امروز چندان موفق نیست. هر چند قرار است نوع زن منفعلی روایت شود که از جهان مردانه می‌ترسد و عکس‌العملش تسلیم است اما روند پیشبرد قصه و تحمل همه توهین‌ها و خشونت بی‌حد و حصر مرد، گاه غیرقابل باور به نظر می‌رسد؛ از جمله پذیرش بازگشت مرد به خانه پس از چندین سال، در داستان فیلم به یک علامت سوال تبدیل می‌شود.

ترس او از مرد را می‌توان دلیل پناه نبردن این زن به پولیس دانست (و این که پناه بردن به پولیس در مقطعی باعث جدایی او از فرزندانش شده) اما حالا در وضعیت جدید، زمانی که فرزندان کوچک او به جوانان رعنایی بدل شده‌اند که می‌توانند جلوی پدر را بگیرند، احتیاط بیش از حد او که حتی حاضر نیست جای زخم خشونت شوهر را به فرزندانش نشان دهد، در جهان فیلم قابل قبول ترسیم نمی‌شود.

به همین دلیل فیلم بیش از آن که نگاهی فمینیستی در روایت جهان یک زن داشته باشد، به دنیای مردانه خشن و تلخ جوانی توجه دارد که زاییده خشونت خانگی است. به این معنی که شخصیت اصلی فیلم مادر نیست بلکه قرار است ما از طریق بلایی که بر سر مادر می‌آید، به دنیای پسر او نزدیک شویم. دنیای این پسر هم به تمامی مردانه و منطبق بر ماچوئیسم ترسیم می‌شود.

در نتیجه فیلم با یک تناقض روبه‌رو می شود: قرار است شخصیتی را دوست داشته باشیم که دوست‌داشتنی نیست. رفتار بسیار خشن او، عضویتش در یک گروه تبهکار فاشیستی و کتک زدن و چاقو زدن به دیگران، چیزی برای قهرمان تلقی شدن شخصیت اصلی باقی نمی‌گذارد و در نتیجه عمل نهایی او، بیش از آن که عملی قهرمانانه باشد، نوعی ادامه خشونت‌های قبلی است که این بار تنها به دلیل متفاوتی رخ می‌دهد.

از همه بدتر رفتار جی با دختری است که او را دوست می‌دارد. این دختر مظهر پاکی و زیبایی و عشق در فیلم است اما رفتار زننده جی با او، از خشونت گفتاری تا حتی فیزیکی، عشق این دختر به جی را غیرقابل باور و بسیار عجیب جلوه می‌دهد تا آنجا که تماشاگر به این فکر می‌افتد که دختری با این همه زیبایی و مهر، چطور می‌تواندعاشق این شخصیت خشن با رفتار بیمارگونه‌اش باشد و چرا باید این همه تحقیر را تحمل کند؟

فیلم البته قصد دارد شخصیت این دختر را به شخصیت مادر نزدیک کند، همان گونه که شخصیت جی را با شخصیت پدرش یکی می‌کند.

در هر دو مورد دیالوگی در فیلم وجود دارد: جایی که جی به دختر می‌گوید نمی‌خواهد سرنوشت او به مانند مادرش شود و مورد دوم جایی است که پدر، جی را به خودش شبیه می‌داند و جی سعی دارد این شباهت را انکار کند.

در واقع اما هم دختر به مادر شبیه است و هم جی به پدرش. هر دو این شخصیت‌های جوان تکرار بی‌حاصلی هستند از نسل گذشته: نه دختر توانایی بریدن از یک مرد خشن با رفتاری توهین‌آمیز را دارد و نه جی با وجود نفرت از پدرش توانسته از اخلاق و رفتار او فاصله بگیرد.

در اسطوره‌های یونان باستان، اودیپ پدرش را می‌کشد، بر خلاف شاهنامه که در آن پدر، پسر را می‌کشد. این موضوع شاید دو نوع نگاه به جهان را در دو سوی دنیا تصویر می‌کند: نگاه به آینده و نگاه به گذشته.

فیلم «خانواده» از اسطوره اودیپ بهره می‌گیرد و به آینده نگاه دارد. جایی که در پایان به رغم تلخی، قرار است نوید آینده‌ای روشن‌تر داده شود. نوشته‌های فیلم درباره سرنوشت جی هم این موضوع را تایید می‌کند.