در سه سال گذشته، درباره عوامل مختلف سقوط حکومت پیشین افغانستان و غصب قدرت به دست طالبان، تبصره شده است. توافقنامه صلح ایالات متحده با طالبان از عواملی است که بیشتر مورد توجه تحلیل‌گران مختلف قرار گرفته است.

کنار زدن دولت جمهوری اسلامی افغانستان که مشروعیت مردمی داشت از مذاکرات صلح، کاهش کمک‌ها در بخش‌های کلیدی نظامی، قطع همکاری پیمان‌کاران خارجی خصوصاً شرکت‌های ترمیم هواپیما و تضعیف روحیه نظامیان از عوامل اثرگذار سقوط حکومت پیشین و تسلط طالبان خوانده شده‌اند.

این فهرست فاکتورها برخی موارد دیگر مانند ایجاد ابهام در مورد نیت اصلی امریکا در این معامله، سفیدنمایی تروریستان، رهایی پنج هزار سرسخت‌ترین و کارکشته‌ترین افراد «دشمن» که با هزاران قربانی دستگیر و به پنجه قانون سپرده شده بودند و غیره مسایل مشابه را شامل می‌شود.

ولی با وجود همه این موارد نمی‌توان امضای تفاهمنامه صلح با طالبان را دلیل اصلی فروپاشی یک دولت مشروع دانست. چرا که در نبود دلایل فراوان دیگر، نباید همه‌ سرمایه‌گذاری‌ها بالای نهادی‌های نظامی و غیرنظامی به این سادگی از دست می‌رفت.

یکی از درس‌های بزرگ برای مردم افغانستان این بود که نمی‌توان تعهدات میان یک ابر قدرت بزرگ جهان مانند ایالات متحده امریکا و یک کشور فقیر مانند افغانستان را جدی گرفت. تجربه وقایع مشابه گذشته در نقاط دیگر جهان نیز این موضوع را ثابت کرده است.

هنگامی‌ که ایالات متحده امریکا با به حاشیه راندن دولت مشروع افغانستان وارد مذاکره رو در رو با طالبان شد، فراموش کرد که تعهدات دوحه، عملاً تفاهمنامه استراتژیک امریکا با دولت افغانستان را نقض می‌کند. برای ابرقدرتی که همه امکانات را در اختیار دارد، بسیار ساده است که از این نوع تعهدات خارج شود.

هدف اصلی این نوشته، دوری از حرکت در مسیر جریان رایج و بررسی توافقنامه دوحه از زاویه‌ای کاملاً متفاوت است. به باور نگارنده، طالبان با امضای این توافقنامه با امریکا، در واقع تسلیم شدن خود را پس از بیست سال فرار، تحمل روزهای حقارت‌بار در پاکستان و ارتکاب جنایات بی‌شمار علیه مردم بی‌دفاع افغانستان، رسماً پذیرفت.

پس از حمله یازدهم سپتامبر، جورج بوش، رئیس‌جمهور وقت امریکا، اسامه ‌بن‌لادن را که در افغانستان مستقر بود، به‌عنوان مظنون اصلی حمله به کشورش معرفی کرد و از گروه طالبان خواست تا او را برای محاکمه به واشنگتن تسلیم کنند. اسامه‌ بن‌‌لادن در واقع تنها منحیث یک مهمان در افغانستان حضور نداشت. او علاوه‌‌بر فعالیت‌های ضد‌غربی از این کشور، علناً در کنار طالبان علیه دولت اسلامی افغانستان می‌جنگید و به این دلیل مردم افغانستان او را در جنایات هولناک طالبان که در شمال کابل، مزارشریف، یکاولنگ و سایر نقاط کشور صورت گرفت، رسماً سهیم می‌دانستند.

حملات یازدهم سپتامبر که جهان را در شوک فرو برد، برای امریکا گزینه دیگری به جز عکس‌العمل فوری برای انتقام و اعاده حیثیت باقی نگذاشته بود. ایالات متحده به همین اساس در آخرین پیشنهادات و بیانیه‌های رسمی، و از طریق مجراهای مخفی استخباراتی از طریق آی‌اس‌آی، درخواست‌هایش از طالبان را مطرح کرد:

- تمام رهبران القاعده به‌شمول اسامه ‌بن‌لادن به ایالات متحده تسلیم و یا به کشور سوم فرستاده شوند.

- تمام کمپ‌های القاعده در افغانستان بسته شده، همکاری و ارتباط با این سازمان و گروه‌های مشابه قطع شود.

از درخواست‌های ایالات متحده برمی‌آید که واشنگتن به طالبان نه به‌عنوان عامل حمله یازدهم سپتامبر، بلکه به‌عنوان گروهی که عاملان اصلی را پناه داده، نگاه می‌کرد. امریکا در صورت برآورده شدن خواست‌هایش، قصد جنگ با طالبان را نداشت.

به دنبال فشارهای دیپلوماتیک و استخباراتی پاکستان به نمایندگی از ایالات متحده برای پذیرش شرایط واشنگتن، ملا عمر، رهبر وقت گروه طالبان در جریان یک هفته بعد از وقوع حادثه یازدهم سپتامبر، شورایی متشکل از هزار و ۵۰۰ ریش‌سفید را تشکیل داد تا راه‌حلی برای رهبری این گروه ارائه دهند. نتیجه رای‌زنی‌های این شورا چنین بود:

- اعضای شورا با بازماندگان قربانیان حادثه ۱۱سپتامبر ابراز همدردی کردند.

- شورا از ایالات متحده خواست سازمان همکاری اسلامی و ملل متحد، یک تحقیق همه‌جانبه برای تشخیص عاملان حمله یازدهم سپتامبر انجام دهد و تا اعلام نتایج تحقیقات، واشنگتن از حمله به طالبان و القاعده خودداری کند.

- شورا از ملا عمر خواست تا اسامه‌ بن‌لادن را به ترک افغانستان تشویق کند تا مردم از وقوع جنگ در امان بمانند.

تأکید ریش‌سفیدان در خصوص بیرون شدن اسامه ‌بن‌لادن از افغانستان غیرقابل باور بود. چرا که این خواست به معنای مخالفت با طالبان و به ویژه رهبر این گروه بود و می‌توانست پیامدهای وحشتناکی داشته باشد. با این حال، ظاهرا اعضای شورای ریش‌سفیدان برای اجتناب از یک جنگ بی‌معنی این خطر را پذیرفتند.

ملا عمر با تمام وقاحت این بند مهم و حیاتی فیصله‌نامه شورا را رد کرد. از این رو، تمام حوادث بعدی به این تصمیم ارتباط داشت. طالبان با رد درخواست ریش‌سفیدان و یا اعضای شورا، عملاً راه جنگ را انتخاب کرد. طالبان با گرفتن این تصمیم، تبدیل به مسئول درجه یک تهاجم امریکا و متحدانش به افغانستان، شکست و فرار رهبری این گروه به پاکستان و همه‌خشونت‌ها در جریان بیست‌سال حاکمیت نظام جمهوری اسلامی افغانستان شدند.

حاکمیت مستبد طالبان بدون هیچ گونه مقاومت قابل انتظار، در مواجهه با نیروهای ائتلاف و مقاومت‌گران در داخل کشور، فرو پاشید و به این ترتیب زمینه برای ایجاد یک نظام مردمی که آرزوی دیرینه شهروندان افغانستان بود، فراهم شد.

قابل ذکر است که با وجود فرار رهبران طالبان در سطوح مختلف عمدتاً به پاکستان، شماری از رهبران این گروه با استفاده از شرایط باز دموکراسی در افغانستان چهره بدل کردند و در بخش‌های مختلف جابه‌جا شدند. این افراد در ادامه موریانه‌وار از هیچ فرصتی برای فرسایش جمهوریت از درون، دریغ نورزیدند.

با وجود این‌که امریکا با شعار جنگ علیه تروریسم وارد افغانستان شد، واشنگتن در بدترین شرایط حاضر نشد که طالبان، میزبان همه گروه‌های تروریستی در افغانستان را به‌عنوان گروه تروریستی قلمداد کند. ایالات متحده بعد از گذشت بیش از یک دهه در سپتامبر ۲۰۱۲ تنها شبکه حقانی را که شاخه‌ای از بدنه طالبان است، به‌عنوان گروه تروریستی معرفی کرد و برخی از اعضای آن را نیز پیشتر در فهرست سیاه گنجانیده بود.

پیچیدگی این مسئله که امریکا طالبان را به‌عنوان گروه ترویستی نمی‌شناخت، بعدا به دنبال خروج نیروهای غربی در سال ۲۰۱۴، هنگام راه‌اندازی عملیات‌های نیروهای امنیت حکومت افغانستان علیه اهداف طالبان بیشتر و روشن‌تر شد.

نیروهای غربی علاقه کمتری به راه‌اندازی عملیات علیه شبکه‌های مربوط به طالبان نشان می‌دادند. این نیروها در صورتی به این شبکه‌ها حمله می‌کردند که رابطه آنها القاعده یا داعش تثبیت می‌شد. از سویی، برای راه‌اندازی عملیات‌های مغلق و پیچیده که علیه شبکه‌هایی که به طور روزمره افراد بی‌گناه را می‌کشتند، حمایت هوایی و وسایل فنی نیاز بود که در اختیار نیروهای امنیتی افغانستان قرار نداشت. همکاران غربی تحت رهبری امریکا اما، به حمله به اهداف غیر از القاعده و داعش، تمایل کمتری نشان می‌دادند.

در کنار این، تقریباً تمام تصامیم بزرگ و استراتژیک کشورهای ائتلاف قدم به قدم با پاکستان به‌عنوان شریک استراتژیک جنگ علیه تروریسم، از جانب کشورهای ذی‌دخل در مسئله افغانستان هماهنگ می‌شد. متعاقباً اطلاعات مربوط به این تصامیم، در سطوح مختلف با رهبری طالبان در میان گذاشته می‌شد، چیزی که جسارت و تحرکات شبکه‌های این گروه را افزایش می‌داد.

بنابراین، اکثریت عملیات‌ها علیه طالبان به ویژه بعد از ۲۰۱۴، با استفاده امکانات دست‌داشته نیروهای امنیتی و دفاعی دولت جمهوری اسلامی افغانستان راه‌اندازی می‌شد.

وضعیت جیوپولیتیک و کمک کشورهای منطقه به گروه‌های مخالف، امریکا را در تنگنای جدی قرار داده بود که در نتیجه آن باید چه با امضای تفاهمنامه و یا بدون این کار، باید افغانستان را ترک می‌کرد. اتحاد کشورهای روسیه، چین، ایران و پاکستان فضا را آن‌قدر برای امریکا تنگ کرد و قیمت جنگ را بلند برد که تصمیم‌گیری‌ استراتژیک برای واشنگتن را دشوار ساخت.

یکی از عمده‌ترین نقاط ضعف امریکا راه اکمالات لوجستیکی بود که با گذشت هر روز به چالش‌ها می‌افزود. پس از تیره شدن روابط میان امریکا و روسیه، راه‌های اکمالاتی کشورهای آسیای میانه یکی پی دیگری مسدود و به‌تدریج اکمالات از طریق پاکستان هم تا حدی ناممکن شد. راه اکمالاتی از طریق ایران از آغاز جنگ علیه تروریسم به‌روی امریکا و متحدان بسته بود. اکمالات تمام نیازهای لوجستیکی از طریق هوا به یک کشور محاط به خشکه بی‌نهایت هزینه‌بردار بود. عمده‌ترین عامل تغییر پالیسی امریکا و متحدانش در ادامه حضور در افغانستان فشارهای منطقه‌ای بود، نه بشکه‌های زردی که عملاً در سال‌های اخیر به ندرت در حمله به نیروهای خارجی به کار گرفته می‌شد.

آن‌گونه که زلمی خلیلزاد، نماینده پیشین امریکا برای افغانستان، در مصاحبه‌های متعدد گفته است «امریکا به این نتیجه رسیده بود که ادامه جنگ در افغانستان برای واشنگتن ارزش این‌همه هزینه و مصارف را نداشت».

تصمیم قطعی این بود امریکا باید از افغانستان بیرون شود. با این حال، ایالات متحده برای خروج از افغانستان، به سندی نیاز داشت تا اطمیان یابد در پی این اقدام صدمه‌ای به پرستيژ امریکا وارد نمی‌شود. واشنگتن این سند را بالای طالبان امضا کرد. به رغم این تلاش‌ها، خروج از افغانستان صدمه حیثیتی به واشنگتن و متحدان آن وارد کرد.

خلاصه کلام، نه امریکا طالبان را در این جنگ دشمن اصلی می‌دانست و نه جنگ طالبان علیه ایالات متحده بود. ارقام تلفات و خسارات ناشی جنگ بیست‌ساله در افغانستان گواه این حقیقت است. رهبری طالبان و خصوصا ملا محمد عمر با چشم‌پوشی از مشوره‌های سالم و حمایت از اسامه بن‌لادن و شبکه تروریستی القاعده، زمینه‌ساز اصلی و مسئول درجه‌ یک تهاجم امریکا به افغانستان و تمام تلخی‌های ناشی از این جنگ بود.

طالبان اگر به جای توافقنامه دوحه (سند تسلیمی) در سال ۲۰۲۰، توافقنامه‌ مشابهی اما فشرده‌تر و مختصرتر در سال ۲۰۰۱ امضا می‌کرد، این گروه دچار شکست و مجبور به بیست سال فرار نمی‌شد.با وجود این‌که ملا محمد عمر مقصر درجه یک این اشتباه بود، رهبران طالبان در سطوح مختلف به‌جای بررسی اینکه چرا چنین تصمیمی گرفته شد، از هیچ نوع تلاش تخریبی برای به چالش کشیدن دولت افغانستان و مرحوم کردن مردم از زندگی عادی ابا نورزیدند.

شاید اگر ملا عمر امروز زنده بود، از تصمیم خود به پناه دادن به اسامه بن لادن، شرمنده و پشیمان می‌بود یا هم از امضای سند تسلیمی به دست پیروانش. اگر ملاعمر برحق بود، پس پیروانش خطاء کردند و برعکس اگر پیروانش درست‌اند، پس ملا عمر مرتکب خطای بزرگی شده بود. چرا که طالبان همان خواسته‌های سال ۲۰۰۱ را در ۲۰۲۰، به استثنای تحویل‌دهی اسامه بن‌لادن که در پاکستان کشته شد، پس از زمینه‌سازی هجوم امریکا و متحدان و خشونت‌های گسترده امضا کردند.

دلیل پیدایش طالب اختلاف و نزاع بی‌مورد جناح‌ها و تنظیم‌های پس از سقوط حکومت داکتر نجیب بود و تا زمانی‌که اختلافات ریشه‌ای حل و یک چتر واحد ایجاد نشود، طالبان همچنان به حیات خود ادامه خواهند داد. اکنون برای تمام جریان‌های مخالف طالبان که از طیف وسیع و بخش‌های مختلف افغانستان نمایندگی می‌کنند، بیشتر از دو گزینه وجود ندارد:

گزینه اول این‌که جناح‌های مخالف طالبان، با آموختن از درس‌های گذشته یک چتر واحد تشکیل دهند تا افغانستان از وضعیت کنونی بیرون شود. گرچه آموختن از گذشته نیاز جدی است ولی نباید همه آن‌قدر غرق تحلیل و بحث درباره مسائل گذشته شوند که آینده را از دست بدهند.

گزینه دوم همان ادامه وضعیت کنونی است که با گذشت هر روز از ملت افغانستان قربانی می‌گیرد. پرسشی که اکثریت مردم افغانستان در ذهن دارند این است که اگر امروز جریان‌های سیاسی و نظامی نمی‌توانند یک حرکت متحد و واحد را تشکیل دهند، چه تضمیمنی وجود دارد که این نیروها در مرحله پسافروپاشی رژیم دوم طالبان، حکومت مشترک ایجاد خواهند کرد؟

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

خبر ورزشی
خبرها
خبر ورزشی
جهان‌نما

رادیو

پادکست‌ها