سقوط افغانستان؛ 'تسلیم و بیعت یا مبارزه و مقاومت با تمام توان، راه دیگری وجود ندارد'
در سومین سال حاکمیت طالبان بر افغانستان، شاهد تراکم بحران هستیم. دامنه بحران سیاسی، حقوق بشری و اقتصادی امسال نسبت به دو سال گذشته عمیقتر و وسیعتر شده است.
بیش از ۲۷ میلیون انسان به نان شب روز محتاجاند، هشت میلیون نفر کشور را ترک کرده و اکثرشان آواره کشورهای همسایه شدهاند که هیچ حقی برای مهاجران قایل نیستند.
نزدیک به چهار میلیون دختر از آموزش بازماندهاند و رژیم آپارتاید جنسیتی به تمام معنی حاکم شده است. محاکم صحرایی و مجازات در ملاء عام به امری تکراری و روزمره بدل شده و مردم حتی در خانههای خود از همدیگر میترسند تا مبادا یکی از آنها جاسوس طالبان باشد.
این فهرست طولانی است. تاراج معادن، وضع مالیات سنگین بدون ارایه خدمات، تبعیض قومی، زبانی و مذهبی، ایدیولوژیک شدن نظام آموزشی و انزوای مطلق بینالمللی از دیگر نمونههای این بحران عمیق است، بحرانی که دلیل اصلی آن حاکمیت نامشروع یک گروه تندرو ایدیولوژیک و نا آشنا با نظم جهانی و ملزومات زمان و زندگی کنونی است؛ حاکمیت طالبان.
در بعد منطقهای نیز، اوضاع نابسامان و ناامن است. پاکستان روزمره با حملات رو به افزایش طالبان پاکستانی مواجه است که همه روزه از نیروهای امنیتی و دفاعی پاکستان قربانی میگیرد. تورخم و اسپین بولدک در سه سال گذشته دستکم ده بار شاهد درگیری مرزی و بسته شدن مرز میان دو کشور بودهاند.
جمهوری اسلامی ایران، شاهد حملات تروریستی در شاهچراغ و کرمان بوده و حداقل هشت مرزبان ایرانی در این سه سال در درگیری مرزی با طالبان و یا هم در نتیجه حملات گروه جیش العدل کشته شدهاند و در حال حاضر این کشور در تدارک کشیدن دیوار، سیم خاردار و حفر تونل در امتداد مرز خود با افغانستان است.
درحالیکه هر دو کشور پاکستان و ایران با امارت طالبانی رابطه دارند، سفارتهای افغانستان را در اختیار طالبان گذشتهاند و در زمان جمهوریت با حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم خود از طالبان حمایت کردند.
جامعه بینالمللی علیالظاهر طالبان را تحریم کرده است. رهبران این گروه در فهرست سیاه شورای امنیت سازمان ملل متحد است، هیچ کشوری طالبان را به رسمیت نشناخته است و در سه سال گذشته به صورت مستمر از طالبان خواستهاند حقوق بشر را آنهم در مقیاس حداقلی - حق آموزش و کار زنان ـ رعایت کنند تا به رسمیت شناخته شوند.
شماری از کشورها هم تشکیل حکومت همهشمول را پیششرط رسمیت طالبان تعیین کردهاند اما طالبان نه به مطالبات مردم برای رعایت حقوق اساسی شان پاسخ مثبت دادهاند نه به مطالبات سیاسی منطقه مبنی بر تشکیل حکومت همهشمول اعتنایی کردهاند و نه تاکید مداوم غرب و سازمان ملل متحد مبنی بر رعایت حداقلی حقوق بشر را جدی گرفتهاند.
در چنین شرایطی و با چنین رژيمی چه میشود کرد؟
کنشگران سیاسی و اجتماعی افغانستان پس از سقوط سه رویکرد متفاوت را در پیش گرفتهاند. نقطه مشترک این رویکردها یا به عبارت دیگر هدف این کنشگریهای متفاوت، واحد است و آن چیزی نیست جز رهایی خود و مردم افغانستان از شری به نام طالب و عامل اصلی بحران روبه گسترش افغانستان.
الف: رویکرد سیاسی
شمار قابل ملاحظهای از رهبران سیاسی شناخته شده که حوادث چهار دهه اخیر در افغانستان را رقم زدهاند، از رهبران جهادی گرفته تا مسئولان رده اول نظام جمهوریت در ۲۰ سال گذشته، طرفدار رویکرد سیاسی یا به اصطلاح گفتوگو و مذاکره با طالبان هستند و در سه سال گذشته مدام تکرار کردهاند که راهحل معضل افغانستان سیاسی است و همه طرفها از جمله طالبان باید با همدیگر گفتوگو و مذاکره کنند. لازم به یادآوری است که بیشتر این چهرهها در ۲۰ سال جمهوریت و در زمانی که طالبان کنترول هیچ ولایتی را هم در اختیار نداشتند، با تلطیف طالبان به برادر ناراضی و مخالف سیاسی، کمیسیونهای متعدد صلح ساختند و از طالبان دعوت به گفتوگو کردند. طالبان اما توجهی نکردند.
بخشی از حامیان رویکرد سیاسی و مذاکره با طالبان چهرههایی است که از آدرس نظام جمهوریت (دولت+جریانهای سیاسی) برای گفتوگو با طالبان به دوحه رفتند و ماهها با طالبان در یک هتل اقامت کردند. نظام جمهوریت برقرار بود، نیروهای امنیتی بودند و ناتو هنوز در افغانستان حضور داشت و بخشی از توافقنامه طالبان با امریکا نیز مشروط به برگزاری مذاکرات بینالافغانی برای رسیدن به یک توافق بود. اما طالبان تنها دو جلسه با این هیئت نشستند. با این آجندا که مبنای گفتوگو چه باشد؟ شرع یا قانون اساسی. اما به رغم انتظار هیئت جمهوریت، مردم افغانستان و ناتو، طالبان حاضر نشدند جلسه سوم را با هیئت جمهوریت برگزار کنند.
طرفداران رویکرد سیاسی و مذاکره، به رغم این تجارب در سه سال گذشته بازهم به مذاکره تاکید کردهاند اما طالبان حتی به خود زحمت پاسخ دادن به آنها را در حد یک توییت سخنگو، ندادهاند، انگار نه انگار که چنین جماعتی یا چنین مطالبهای وجود دارد.
ب: رویکرد مدنی
سکاندار رویکرد مدنی و عاری از خشونت در سه سال گذشته، زنان شجاع و قهرمان افغانستان بودهاند. آنها از فردای حاکمیت طالبان به خیابانها برآمدند و شعار «نان، کار و آزادی» سر دادند. این کنشگری که کاملا خودجوش و طبیعی بود و آنچه مطالبه میشد حداقل حق برای زنده ماندن بود، اما به شدت سرکوب شد. اعتراضات مدنی زنان علیه طالبان در داخل از خیابانها به فضاهای بسته رفت اما حتی در آنجا نیز از شر استبداد طالبانی در امان نماند.
این اعتراضات در بیرون از افغانستان و در خیابانها و ستیژهای بینالمللی ادامه یافت ولی به دلیل نبودن گوش شنوا و درگیری جهان با اوکراین و بعد غزه، کمرنگ شد. هرچند این اعتراضها توانست دستکم از به رسمیت شناخته شدن طالبان جلوگیری کند یا حداقل در این راستا موثر باشد.
چالش عمدهای که فراروی مبارزات مدنی در افغانستان قرار دارد، علاوه بر بیگانه بودن امارت طالبانی با مدنیت و اعتراضات مدنی و سرکوب شدید آن، این است که بخش عمده نیروهایی که باورمند به اعتراضات مدنیاند و قادر به شکلدهی تظاهرات و نافرمانی مدنی و هدایت و دوام آن بودند، کشور را ترک کردهاند و این امر سبب شده است که راهاندازی حتی تظاهرات ۱۰۰۰ نفری در افغانستان ناممکن یا حداقل دشوار شود.
سرکوب شدید فیزیکی، بازداشت و شکنجه و مهمتر از همه نشانه گرفتن عزت و آبروی خانوادهها از طریق بازداشت زنان و دختران در جامعهای مثل افغانستان، بخش اعظم از جامعه را به نیروی نامریی کنترول و مخالفت با فعالیت مدنی به نفع طالبان تبدیل کرده است.
رویکرد سیاسی ـ نظامی
در عرض سه سال، چندین تشکل و جبهه یا سازمان با رویکرد سیاسی و نظامی عرض وجود کردهاند و از این میان جبهه آزادی و جبهه مقاومت در عمل نیز عملیاتهای کوچک و بزرگ نظامی را علیه نیروهای طالبان انجام دادهاند که گزارشهای آن به صورت روزمره در رسانهها بازتاب یافته و دستکم در دو مورد دبیرکل سازمان ملل متحد در گزارشهای ربعوار خود به شورای امنیت از فعالیتهای این جبههها گزارش داده است.
در این رویکرد، اصل بر نظامیگری صرف و کور نیست و جنگ نه به لحاظ فردی و نه به لحاظ سازمانی و جمعی، انتخاب اولی هیچ فرد یا جمع نیست. بلکه آخرین گزینه است و زمانی اتفاق میافتد که تمامی راههای دیگر بسته شده باشد.
چنانچه در فوق یاد شد، طالبان به اعتراضات مدنی پاسخ مثبت ندادند و همینطور به مطالبات سیاسی. در چنین وضعیتی دو راه بیشتر باقی نمی ماند: تسلیم محض و بیعت با نظام امارتی، یا ایستادن با تمامی ظرفیت برای شکست طالبان و وادار کردن آن به نشستن پای میز مذاکره و گفتوگوی معنادار و جدی.
قرار گرفتن در چنین وضعیتی به شدت ناخوشایند و دشوار است. زیرا هیچ کدام از این گزینهها مطلوب و آسان نیستند اما همه واقعیتهای پیرامون مان نشان میدهد که راه سومی وجود ندارد. مگر اینکه نخواهیم این واقعیت تلخ و موقعیت دشوار را بپذیریم. هرچقدر پذیریش این ناگزیری و دشواری در میان کنشگران سیاسی ـ مدنی و اجتماعی افغانستان در بیرون و خارج طول بکشد، به همان اندازه حاکمیت طالبان طولانی میشود.