چهل و دومین سال درگذشت محمدحسین سرآهنگ، آخرین سراینده واپسین دربار کابل
استاد محمدحسین سرآهنگ، آخرین سراینده دربار شاهی افغانستان در ۱۶ جوزای سال ۱۳۶۱ درگذشت. «سرتاج» موسیقی افغانستان که القابی بزرگی مثل کوه بلند موسیقی و بابای موسیقی مکتب پتیاله را از هنرمندان هند بهدست آورده بود، در سال ۱۲۹۶ در کابل متولد شده بود.
آنگاه که پیکر رقیه بیگم، همسر و ملکه امپراتور مغل، جلال الدین محمد اکبر را پس از مرگش در آگره، به کابل انتقال داده و در باغ بابر به خاک میسپردند، شاید هیچ کس تصور نمیکرد که با سپری شدن ۳۰۰ سال از آن روز، رسم آوازخوانی تان سین، کلاسیک خوان دربار امپراتورِ مغل، نیز از آن حوالی به کابل می رسد، و از بالاحصار و گذر خواجه خوردک، راهش را به دربار شاهی می گشاید؛ اما کابل، با وجود برخاستن نوای راگ و راگنی از آن، دیگر پارهای از قلمرو امپراتوری مغل و تکهای از شبهقاره نخواهد بود.
وقتی که در نیمه دوم قرن ۱۹، اوامر و اقدامات امیر شیر علیخان در افغانستان امروزی، مورد حمایت مردم قرار گرفت، برخیها که در گذشته به سرزمینهای همجوار رفته بودند، راه بازگشت را در پیش گرفتند.
در سال ۱۲۴۸ خورشیدی کاروانی از استادان موسیقی در یک شامگاه به کابل رسید و در نزدیک بالاحصار توقف کرد. آنها ابتدا در قصر بالاحصار و سپس در گذر خواجه خوردک، اقامت گزیدند.
استاد غلامحسین خان، پدر استاد محمد حسین سرآهنگ، دو سال پیش از مرگ امیر شیرعلی خان در سال ۱۲۵۶، در کابل زاده شد که از نخستین بنیانگذاران موسیقی معاصر افغانستان به حساب میآید. او در نوجوانی به هند رفت و موسیقی کلاسیک و زبانهای سانسکریت، انگلیسی، هندی، اردو، گجراتی و مراتی را در همانجا آموخت.
استاد محمد حسین سرآهنگ، سرتاج موسیقی که القابی بزرگ را به شمول کوه بلند موسیقی، سرتاج موسیقی و بابای موسیقی پتیاله، از حلقات هنرمندان و موسیقیدانهای هند بهدست آورده بود، در سال ۱۲۹۶ در کابل متولد شد. دو سال پس از تولد او بود که امیر حبیبالله، پدر شاه امانالله در یک توطئه داخلی دربار کشته شد.
این تحول بزرگ، سبب شد تا تغییراتی در ساختار ارگ شاهی رخ دهد و حضور استادان موسیقی در ارگ را نیز تا حدی زیاد دگرگون کند. چنان چه تا پیش از دوران حاکمیت امیر حبیبالله، استاد غلام حسین خان، آوازخوان برتر دربار بود و امیر امر کرده بود که در سفرهایش به استاد غلام حسین خان، خیمه جداگانه برافراشته شود.
چاشنیهای موسیقی و روابط داخلی دربار
گاهی فراز و فرودهای روابط در داخل دربار در ابیاتی که سرایندهها انتخاب میکردند، نیز خودنمایی میکرد. عبدالغفور برشنا با روایت از پدرش میرزا سلطان احمدخان منشی، میگوید که امیر حبیبالله، با وجود تظاهر به دینداری، در رابطه به میخواران در داخل دربار چشمپوشی میکرد و خُسرش سعدالدین خان علوم، همواره او را متوجه موضوع میکرد. یک روز امیر از استاد غلامحسین خان خواست تا کنایهای به خسرش بگوید. استاد بیدرنگ سرود:
گر مَی نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که من مَی نخورم
صد کار کنی که مَی غلام است آن را
در مورد استاد قاسم، نیز میگویند پس از آن که شاه امانالله، افغانستان را ترک کرد و تاج و تخت به امیر حبیب الله کلکانی رسید، روزی امیر نو نیز به رسم پیشینیان شوق شنیدن موسیقی کرد. همان شد که استاد قاسم را فراخواند و او در کنار چند آهنگ دیگر، این شعر را سرود:
کشتی نشسته گانیم، ای باد شُرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
پس از خواندن این بیت، امیر بلادرنگ به استاد قاسم گفت که خاطرت جمع باشد، دیگر رویش را نمیبینی.
به همین گونه، استاد سرآهنگ نیز بارها در برابر محمد ظاهر، پادشاه سابق افغانستان این ابیات را سروده است:
تا کی از نام پدر تاج زنی بر سر خویش؟
باش از حسن عمل خود پدر و مادر خویش
یا:
یک پرده بیش نبود در فقر و سلطنت فرق
طبل شه است کجکول گر پوست کنده گویم
اما شاه، استاد سرآهنگ را نه تنها به عنوان آوازخوانی برتر و آگاه از معانی اشعار و چند و چون زندگی ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل، دوست داشت، بلکه به او به حیث استاد خود نیز احترام میگذاشت. او گفته بود از وقتی استاد سرآهنگ از هند به افغانستان برگشته، هیچ پرسش او در زمینه موسیقی بیپاسخ نمانده است.
با این همه، زمانی که نوبت خدمت سربازی استاد سرآهنگ رسید، ظاهرشاه نتوانست او را از خدمت معاف کند. شاه پس از پایان دوره دو ساله عسکری به استاد سرآهنگ گفته بود که میخواست او سربازی نکند و از موسیقی دور نماند، اما محمد داوود، فرمانده قوای مرکز آن وقت، با این امر موافق نبود.
استاد سرآهنگ، شخصیتی فقیرمشرب و مستغنی بود و هیچ چشمداشتی از دوستی و نزدیکی با شاه نداشت. او تمام عمر خود را در خانههای کرایی سپری کرد و افتخار میکرد که او را "محب الفقرا، مسکین سرآهنگ" بنامند. استاد سرآهنگ به رغم کنار گذاشته شدن شاه در کودتای محمد داوود در سرطان ۱۳۵۲، همیشه از او به نیکی و احترام یاد میکرد.
با سقوط نظام شاهی در افغانستان، با آن که نظامهای پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ توجه بیشتر به هنرمندان میشد، اما موسیقی کلاسیک و غزل، به تدریج کمرنگتر شد. اوضاع سیاسی سبب شد تا نشستهای فرهنگیان و گردهماییهای ادیبان کابل نیز محدودتر شود و به این ترتیب، خانقاه و فقط یک برنامه هفتهوار تلویزیونی یگانه جای جلوهنمایی این هنر بود که با مرگ استاد سرآهنگ در ۱۶ جوزای ۱۳۶۱ آن هم کم رنگ شد.
در آن سالها، فرسنگها دورتر از کابل، در روم، آخرین پادشاه افغانستان، با شنیدن آهنگی از استاد سرآهنگ گریسته و گفته بود که او جوانمرد و موسیقیدان بزرگ بود.
امروز آن آخرین پادشاه و واپسین سراینده دربار کابل، هر دو در ۶ کیلومتری باغ بابر، در آغوش کابل و در زیر خاک خفتهاند؛ یکی در گورستان شهدا و صالحین، در نزدیکی محلی که شب های جمعه در آن جا به ذکر می پرداخت، و دیگری در کنار پدرش بر فراز تپهای در همان حوالی.
آخرین باری که من به گورستان شهدا و صالحین رفتم، صدای استاد در نواری از موسیقی از یک غرفه کوچک چوبی به گوش میآمد:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر
فرزند هنر زنده کند نام پدر