آیا پوتین رهبری سزاوار است و چرا ماندنی شد؟

ملک ستیز
ملک ستیز

پژوهشگر روابط بین‌الملل و استاد دانشگاه

روز گذشته پوتین بازهم و برای پنجمین بار سوگند وفاداری به عنوان رئيس‌جمهور روسیه یاد کرد. او در تبدیلی سال ۱۹۹۹ به صورت ناگهانی از سوی بوریس ‌یلتسین به عنوان سرپرست ریاست‌جمهوری یاد شد و از همان روز به این‌سو حرف نخست و نهایی را در روسیه می‌زند.

و اما آیا ولادیمیر پوتین سزاوار رهبری یک دولت بزرگ و تاریخی در جهان است؟

پاسخ نخست

وقتی گورباچوف سیاست نزدیکی با غرب را در میانه دهه هشتار قرن پیش تحت نام «آزادی و تغییر» در پیش گرفت، نخستین مراحل واژگونی اتحاد شوروی آغاز شد. به‌زودی مافیای اقتصادی بر زیرساخت‌های عظیم اتحاد شوروی رخنه کردند و به نام سیاست «خصوصی‌سازی» دست به چور و چپاول زدند. واژگونی اتحاد شوروی این چپاول سیاسی را چنان تقویت کرد که دولت ملی و مستقل روسیه را که تازه از نقشه اتحاد شوروی خود را رونمایی می‌کرد به تهدید جدی مواجه ساخته بود. یلتسین که نخستین رئيس‌جمهور روسیه بود، نتوانست وضعیت را مدیریت کند و خواست مردم به یک رهبری جوان و قاطع به یک واقعیت تبدیل شده بود.

پاسخ دوم

اقتصاد روسیه دست‌خوش تحولات جدی بود. بوریس یلتسین، یگور گایدار و بوریس نمتسف، اقتصاددانان جوان را موظف کرد تا دست به اصلاحات اقتصادی بزنند. در واقع این اصلاحات نه بل‌که یک فاجعه تمام‌عیار بود. برخی از چپاول‌گران غربی در تبانی با رهبری جدید اقتصادی روسیه تلاش کردند تا به منابع مهم اقتصادی این کشور راه یابند. این روش یک نابسامانی عمیق اقتصادی را به بار آورده بود. مردم پی‌بردند که با یک حکومت چپاول‌گر روبه‌رو اند و نیازشان به تغییر رهبری بیش‌تر از همیشه تقویت شد.

پاسخ سوم

اتحاد شوروی سوسیالیستی که اقتصاد عظیمی را مدیریت می‌کرد و خدمات گسترده اقتصادی و اجتماعی را بر همه‌ شهروندان این سرزمین فراگیر مهیا می‌کرد، مردم را با خدمات رایگان صحی، آموزشی، تفریحی و فرهنگی عادت داده بود. کسانی‌که شوروی را به یاد دارند، به خوبی می‌دانند که قیمت بر مواد خوراکی، البسه، حمل‌ونقل و سایر خدمات ابتدایی در چه سطحی نازل و حتا رایگان برای شهروندان ارایه می‌شد. یک‌باره مردم خود را در یک بازار لجام‌گسیخته و غیرقابل کنترول به اصطلاح آزاد یافتند که تنها هرج‌مرج را به بار آورده بود. مردم از مغازه‌های خالی، قطارهای خسته‌کننده برای خرید غذا و بالا رفتن نرخ خدمات اولیه به فغان رسیده بودند و نیاز به ثبات را حس می‌کردند.

پاسخ چهارم

جنگ روسیه را فرا گرفته بود. جنگ چیچین روسیه فدراتیف را تهدید می‌کرد. مداخلات خارجی از یک‌سو و تندروان مذهبی و سیاسی از سوی دیگر آرامش روانی مردم را گرفته بودند. دامنه جنگ می‌توانست گسترده‌تر شود. جنگ نخست چیچین در سال‌های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۶ و جنگ دوم آن که پس از سال ۲۰۰۰ آغاز شد خطرات جدی را به جمهوریت‌های خود مختار روسیه فدراتیف به بار آورده بود. این در حالی بود که اقتصاد روسیه ظرفیت مدیریت این جنگ را به آهستگی از دست می‌داد. مردم به رهبری نیاز داشتند که بتواند آرامش و اتحاد را در فدراتیف روسیه برگرداند.

پاسخ پنجم

بحران اقتصادی از یک‌سو، بحران سیاسی از سوی دیگر منجر به بحران اجتماعی شده بود. مردم حس می‌کردند که روس‌ها محتاج و بی‌پناه شده‌اند. در برخی از جمهوریت‌های روسیه فدراتیف مثل تاتارستان، داغستان، اینگوشه، آلتای و خاکاسیا بی‌ثباتی در حدی بالا گرفته بود که گروه‌های اجتماعی محلی و بومی در پی تهدید و اذیت روس‌ها می‌شدند و این روحیه در سایر جمهوریت‌های خودمختار روسیه ترویج می‌شد. روسیه فدراتیف را به عنوان یک دولت فدرال عملا بحران و تضادهای عمیق اجتماعی تهدید می‌کرد. از این‌رو مردم به تغییر بنیادی در رهبری سیاس خود را حس می‌کردند.

پاسخ ششم

به همان پیمانه‌ که مردم روسیه با فاجعه مواجه شده بودند، به همان اندازه رهبران این کشور مشغول چپاول و خوش‌گذرانی بودند. نفت روسیه که بزرگ‌ترین منبع درآمد ملی این کشور بود دست‌خوش چپاول مافیای ملی و منطقه‌‌ای و جهانی شده بود. سرزمین‌های حاصل‌خیز و پهناور روسیه را مالکین تازه به قدرت رسیده تاراج می‌کردند. مؤسسات مهم تولیدی دچار بی‌سروسامانی مطلق شده بود. مردم از این روش چپاول‌گرانه یلتسین و گروه مافیایی‌اش که کریملین را محاصره کرده بودند به ستوه آمده بودند.

پاسخ هفتم

اتحاد شوروی به گونه تنظیم شده بود که جمهوریت‌های عضو آن بخش‌های گوناگون سیستم غول‌پیکر اقتصادی را میان خود تقسیم کرده بودند. تقسیم کار سبب شده بود که اگر پیکر یک طیاره در ازبیکستان ساخته می‌شد، ماشین آن در اوکراین و یا سیستم برق آن در ملدویا تولید می‌شد. همه امور اقتصادی اتحاد شوروی به بنیاد تقسیم کار که شعار اصلی انقلاب اکتوبر و رهبر آن ولادیمیر ایلیچ لینین بود صورت می‌گرفت. اما پس از واژگونی اتحاد شوروی این ماشین غول‌پیکر از کار بازمانده بود و سبب بحران عظیمی شده بود. کارخانه‌های غول‌پیکر از کار بازمانده بودند و میلیون‌ها نفر بی‌کار از خود در جامعه به‌جا گذاشته بودند. متاسفانه این کار سبب یک بحران عظیم زیرساختاری در روسیه شده بود.

پاسخ هشتم

شعار «گلاسنوست» که آزادی فکری معنا می‌داد، جامعه بسته اتحاد شوروی یک‌باره به آزادی فکری رسانیده بود. اما این آزادی فکری نتوانست بر بنیاد نیازمندی‌ها، ظرفیت‌های فرهنگی به ویژه فرهنگ سیاسی و کثرت‌گرایی عمل کند. نبود هماهنگی میان حقوق بشر و دموکراسی و سوءاستفاده از هر دو سبب یک انارشی فرهنگی در جامعه روسیه شده بود. در این میان نیرو های ناسیونالیست از آب گل‌آلوده ماهی می‌گرفتند و تقویت می‌شدند. رسانه های تازه ایجاد به زودی به دست مافیای روسی سقوط ارزشی می‌کردند و جامعه دچار انقطاع فرهنگی می‌شد. مردم به جای دموکراسی، حقوق بشر و جامعه مدنی با بی‌نظمی فرهنگی مواجه بودند.

پاسخ نهم

نهادهای فکری و دانش‌گاهی روسیه نیز دچار بحران اقتصادی و سیاسی شده بودند. دسترسی جوانان به نهادهای اکادمیک محدودتر می‌شد زیرا برخی از این نهادها خصوصی شده بودند. روشن‌فکران روسیه کشور را ترک می‌کردند. برخی از روشن‌فکران معروف ترور و تهدید می‌شدند. جامعه روشن‌فکری روسیه که از پیش‌تازترین جوامع روشن‌فکری جهان است دچار وحشت، سکوت و بحران ارزشی شده بود. از این‌رو جامعه روشن‌فکری روسیه نیز نیاز به مداوا داشت.

پاسخ دهم

جامعه غربی از وضعیت پیشامده در روسیه لذت می‌برد. امریکایی‌ها و اروپایی‌ها رهبران روسیه را به پایتخت‌های کشور خود دعوت می‌کردند و با آن‌ها روی مناسبات شان مذاکره می‌کردند. ولی این مذاکرات تعلق و وابستگی روسیه را با غرب نسبت به هر زمان دیگر بیش‌تر می‌ساخت. در دید جامعه جهانی روسیه که میراث اتحاد شوروی را در سطح جهان تمثیل می‌کرد، آن صلابت و اقتدار خود را از دست داده بود. بوریس یلتسین که در غرب سفر می‌کرد مورد استقبال زیاد قرار می‌گرفت و این کار سبب می‌شد که گرایش به غرب بیش‌تر از پیش تقویت یابد. در مواردی یلتسین در حالت مست در رسانه‌ها ظاهر می‌شد که سبب تمسخر تحلیل‌گران می‌گردید. این کار سبب شده بود که مردم روسیه در پی یک تغییر باشند.

یلتسین که به کهولت رسیده بود دختری داشت به نام تاتیانا یوماشوا و نزدیک‌ترین مشاورش محسوب می‌شد. تاتیانا وضعیت وخیم روسیه را نسبت به پدرش بهتر درک می‌کرد. به نظر می‌رسد که رفتن یلتسین از قدرت و انتخاب پوتین، به جای او تصمیم مشترک پدر و دختر بوده باشد. اما این تصمیم تحت شرایط خاصی صورت گرفته بود و آن این‌که یلتسین تا اخیر عمر حمایت شود و پرونده‌‌ای برایش باز نگردد.

ولادیمیر پوتین و بوریس یلتسین - دسامبر ۱۹۹۹
ولادیمیر پوتین و بوریس یلتسین - دسامبر ۱۹۹۹

پوتین که در سیستم استخبارات جهانی و داخلی روسیه کار کرده بود تا حدی زیاد نیازها برای این پاسخ‌های ده‌گانه را درک کرده بود. او در نخستین کارش تلاش کرد تا به عنوان یک رهبر قاطع عمل نماید. چیزی که مردم روسیه می‌خواستند. از زمانی‌که پوتین به قدرت رسید تلاش کرد تا بر این ده مؤلفه که در بالا از آن‌ها نام برده شد، کار کند.

واقعیت این‌ست که پوتین یگانه رهبر «عزیز» برای مردم روسیه نیست. واقعیت این‌ست که پوتین یگانه شخصیتی است که این ده مؤلفه بالایی را به سناریوی اصلی زندگی سیاسی و اقتصادی روسیه مبدل کرده است. از این‌روست که پوتین را می‌توان از روی ناچاری هم رهبر روسیه قبول کرد. این واقعیت دردناک را مردم روسیه به خوبی می‌دانند. از این‌روست که پوتین دوام می‌آورد و ماندنی است.

واقعیت دیگر این‌ست که پوتین با جابه‌جایی مهم‌ترین و وفادارترین پیروانش در امور حقوقی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی توانسته است تا جامعه روسیه را در چنبره قدرت خود درآورد. این‌ روش خطرناک سبب شده است که پوتینسم به مکتب تحمیلی بر روان جامعه و دولت روسیه مستولی شود.