طنز سیاسی؛ چهار مرد گرسنه

می‌گویند چهار مرد گرسنه در بیابان به راهی می‌رفتند. از فرط گرسنگی معده هر چهار مرد سرود ملی می‌خواند. احتمال اینکه در چند روز آینده نان گیر بیاید،‌ محال بود.

گرسنه اول گفت: آه اگر در وسط این بیابان نان گرم روغنی گیر بیاید چه کیف کنیم. مخصوصاً از آن نان‌های کنجددار گرد.

گرسنه دوم: من کنجد روی نان را دوست ندارم. باید نان روغنی ساده باشد با چای شیرین. در گرسنگی عجب می‌چسبد.

گرسنه سوم: من نمی‌دانم کنجد روی نان را کدام احمق اختراع کرده؟ کنجد سفید باز یک راه دارد. کنجد سیاه مثل شپش است. من که یک لقمه خورده نمی‌توانم. نان بی‌کنجد بهتر است که دلجمع می‌خوری.

گرسنه اول: شما چه کاره هستید که در مورد نان من تصمیم می‌گیرید؟ من نان روغنی کنجددار دوست دارم. گیرم بیاید همه‌اش را می‌خورم. به خدا قسم که اگر یک لقمه به شما بدهم.

گرسنه چهارم: من که چیزی نگفته‌ام. مرا چرا از لیست کشیدی؟

گرسنه اول: وقتی این‌ها علیه من موضع گرفتند تو خاموش بودی. خاموشی نشانه رضایت است.

گرسنه دوم و سوم و چهارم حالا خواسته یا ناخواسته در یک صنف قرار گرفتند و بین خود فیصله کردند تا علیه گرسنه کنجدپسند موضع سختی بگیرند. آن‌ها اعلامیه دادند که کنجد بدمزه است و هر کس کنجد بخورد بی‌عقل است. چنین بیانیه صریح خشم گرسنه اول را برانگیخت و زدن شروع شد.

گرسنه اول که مدتی تکواندو کرده بود و بنیه قوی داشت هر سه گرسنه شیرسوخته را چپه کرد و مورد عنایت قرار داد. اتحادیه سه‌گرسنه هرچند زور کافی برای پنجه به پنجه شدن نداشتند اما مقاومت را ادامه دادند و با هر چه در توان داشتند پاسخ گرسنه اول را دادند. جنگ مدتی ادامه پیدا کرد تا اینکه هر چهار نفر از نفس ماندند و نشستند.

گرسنه دوم (با نفس‌های کوتاه): لعنت به تو! خوب تو از وسط نان بخور که کنجد دارد. ما سه نفر از بغل نان می‌خوریم. هم تو سیر می‌شوی هم ما.

گرسنه اول (با نفس‌های کوتاه‌تر): ولا اگر نیم لقمه بخورید. حالا گپ ناموسی شده. حتی اگر نان بی‌کنجد هم گیرم بیاید به شما نمی‌دهم. از خودم است.

و چنین بود که جنگ دوباره در گرفت و زدن شروع شد.

————

سال بعد که کاروان از دشت می‌گذشت تاجر استخوان‌های چهار مرد را دید که استخوان دست یکی بر گردن دیگری افتاده بود. باد از یک سوراخ جمجمه داخل می‌شد، در کاسه سر‌شان «هو» می‌کشید و از سوراخ دیگر بیرون می‌شد.