طنز سیاسی؛ شرطبندی بر سر خر
جوانی در گوشه نظارتخانه نشسته و سرش را میان زانوانش خم گرفته بود. آثار شکنجه در چند قسمت سر و صورتش دیده میشد. اگر هنرمندی میخواست «غم» را به تصویر بکشد هیچ صورت دیگری نمیتوانست گویاتر از چهره این مرد باشد.
مرد میانسالی که آنسوتر نشسته بود دم به دم به ساعت مچیاش نگاه میکرد. انگار کسی برایش گفته بود که نیم ساعت دیگر از نظارتخانه طالب رها میشود. هر دو دفعه که به ساعتش میدید یک آه سرد میکشید. احتمالاً آه سرد کم داشت و نمیتوانست اسراف کند.
مرد میانسال سرش را به سوی جوان چرخاند و پرسید،
- به چه جرمی تو را به نظارتخانه آوردند؟
پسر سرش را بلند کرد و چهار سویش نگاه کرد تا مطمین شود کسی از مسولین حرفش را نمیشنود.
- به جرم تظاهرات. شورش علیه امارت.
مرد که تا حال فکر میکرد پسر به جرم کیسهبری دستگیر شده احساس خجالت کرد و این بار محترمانهتر پرسید.
- تظاهرات؟ پس کسان دیگری که با تو در تظاهرات شرکت داشتند کجا هستند؟ یک نفره که تظاهرات نمیشود.
جوان وقتی دید مرد تا ته قضیه نرسیده دست از سرش برنمیدارد داستانش را از سر قصه کرد.
- ما چهار دوست بودیم و از شوخی اسم حیوانات را روی هم گذاشته بودیم. یکی را سگ میگفتیم، دیگری را خر و سومی را گاو. مرا خوک میگفتند چون کمی چاق هستم. دیروز که از جاده میگذشتیم سگ گفت هر کس با صدای بلند به خر دشنام بدهد سهصد افغانی برایش جایزه میدهد. من که همیشه به خر دشنام میدادم با خودم گفتم چه درآمد راحتتر از این. گلویم را صاف کردم و بلند صدا کردم، «مرگ بر خر». هنوز پول را نگرفته بودم که مسولین امارت آمدند و مرا دستگیر کردند. وقتی به حوزه آمدیم از من پرسیدند که چرا مرگ بر خر گفتهام.
گفتم خر را چه به شما. مرا با قنداق تفنگ زدند و گفتند که اقرار کنم. پرسیدم چه را اقرار کنم. گفتند منظورم از خر چه کسی هست. قسم خوردم که منظورم یکی از رفقایم است اما قبول نکردند و دوباره با قنداق زدند. در نهایت برای اینکه خودم را از مرگ نجات دهم گفتم منظورم از خر آمر حوزه است. باز با قنداق به جانم افتادند که راست بگو. من هم مرحله به مرحله بالا رفتم و اسم مقامات را گرفتم اما قبول نمیکردند و هی مرا میزدند. آخر دیدم هیچ کسی نمانده گفتم منظورم از خر همان بزرگترین مقام امارت است که چهرهاش را تا هنوز کسی ندیده. آنجا بود که راضی شدند و برایم دوسیه درست کردند و مرا به جرم «توهین به امیر» به نظارتخانه افکندند تا در فرصت مناسب به زندان منتقل شوم.
مرد میانسال بلند گفت، «عجب خریت است. عجب خفقان است. آدم حتی نمیتواند مرگ بر خر بگوید.»
در همین اثنا یکی از مسولین حوزه که از آنجا میگذشت صدای مرد میانسال را شنید که داشت «مرگ بر خر» میگفت. اینگونه اتهام «توهین به امیر» به اتهامات قبلی مرد افزوده شد. بر جوان بدبخت نیز اتهام دوم «تحریک زندانیان علیه امیر» بار شد.