طنز سیاسی؛ گاو آدم نمیشود
زمستان سه سال پیش گاو ما زایید. اصلاً گاو نباید زمستان میزایید اما گاو اگر محاسبه دقیق میداشت که دیگر گاو نبود. بههرصورت، اتفاقی بود که افتاد و باید برای زنده نگهداشتن گوساله در یک زمستان سرد و پربرف راهی میسنجیدیم.
مادرم با نگاههای "کبوتر با کبوتر زاغ با زاغ" به من فهماند که باید گوشهای از اتاقم را برای گوساله خالی کنم.
از همان ساعات اول تولد، گوساله به اتاق من منتقل شد و گاهاً فقط برای شیر نوشیدن نزد مادرش میرفت. عیب کار اما در اینجا بود که گوساله از مادر اصلیاش به عنوان رستوران استفاده میکرد و مرا به عنوان مادر به رسمیت شناخته بود. من هم از سر دلسوزی نخواستم دلش را بشکنم. گفتم بهار که شد به طویله میرود و چند مدتی که با خانواده اصلیاش زندگی کرد میفهمد که ما هیچ رابطه خونی و خانوادگی نداریم.
چند هفتهای که گذشت انس ما بیشتر شد. دلم نمیشد گوساله صدایش کنم. از شوخی او را برادر صدا میکردم. او هم سعی میکرد محبتهای برادرانه مرا با لیس زدن بغل گوشم جبران کند. این شد که کمکم توانستیم زبان همدیگر را بفهمیم و احساساتمان را به همدیگر ابراز کنیم.
بهار که شد "برادر" را به طویله بردیم و نزد مادرش بستیم. لختی نگذشت که ریسمان را خطا داد و دوباره به اتاق من برگشت. دوباره به طویله بردیم و محکمتر بستیم، دوباره ریسمان را قطع کرد و برگشت. در اتاقم را قفل انداختم که شاید چارهای شود، در اتاق را شکست و بازگشت. پدرم میخواست به عنوان تنبه، کارد روی گلویش بکشد و یک هفته ما را کباب بدهد اما من نگذاشتم. گفتم بگذارید با گوساله گفتگو کنم. البته من نمیدانستم که گاوها عادت ندارند مشکلشان را با گفتگو حل کنند. ولی این یکی فرق داشت. "برادر" تمام عمرش را با من سپری کرده بود تا با خانواده خودش.
گوشه اتاقی که گوساله همیشه میخوابید را برایش به عنوان دفتر انتخاب کردم و مذاکره را شروع کردم. در دو سالی که گفتگو کردیم به هیچ نتیجهای نرسیدیم. در این مدت گوساله تبدیل به گاو شد. و دیروز وقتی به خانه آمدم دیدم برادر رفته به جای من روی تخت خوابیده. دکور اتاق را هم تبدیل کرده و جا جای اتاق را با سرگین مزین کرده. گفتم این رسم برادری نیست. گفت: موووو! گفتم اتاق را طویله نکن. گفت: موووو! گفتم پس در این صورت اتاق از تو باشد و من میروم جای دیگر زندگی میکنم. دم در ایستاد و با مووووی دیگر به من فهماند که اکنون گروگان هستم و بیرون رفته نمیتوانم.
دعا کنید که این بدبخت پنج سانت از دم در عقب برود و من بتوانم بیرون بیایم. دیگر هیچ وقت به گاو اعتماد نخواهم کرد. به این نتیجه رسیدهام که گاو را نباید برادر خواند. گاو را نباید تقویت کرد. هر چیزی آدم شود، گاو آدم نمیشود.