صدای غایب زنان روستایی
از زمانی که شهرنشینی به الگوی مسلط زندگی بدل شده است مسایل روستایی و کوچنشینی، از دیدگان غایب شده یا در خوشبیانهترین حالت، در حاشیه اولویتهای مسایل شهری قرار گرفته است. یکی از گروههایی که به حاشیه رفتنش تبعات ناگوار و تلخی در پی داشته، زنان روستایی و کوچنشین است.
با آن که زنان روستایی و کوچنشین شدیدترین اشکال نابرابری و مصایب ناشی از آن را تجربه میکنند، به طرح خواستها و مطالبات ملموس و تجربی آنها در روند مبارزه برای تحقق برابری جنسیتی توجه جدی نمیشود و در مواردی مسایل و دشواریهای زندگی آنان به صورت گزینشی و برای پیشبرد مطالبات و خواستهای زنان شهری مطرح میشود.
حاصل این وضعیت و نگاه گزینشی به مسایل زنان روستایی، غیبت واقعی آنان از معرض توجهات و آگاهی ناقص و ناکافی از مصایب و پیچیدگیهای تجربه زیسته آنهاست.
عوامل چندی در شکلگیری این وضعیت دخیل اند. پارهای از آنها را به اجمال مرور میکنیم:
محدودیتهای ساختاری
با آن که در همه موارد، موانع گوناگون و پیچیدهای پیش روی زنان وجود دارد، اما صلابت و استحکام موانع موجود در برابر زنان روستایی با آنچه را که زنان شهری تجربه میکنند قابل مقایسه نیست.
روستاها و شیوه زندگی روستایی پس از کوچنشینی زادگاه و خاستگاه اصلی ساختار مردسالارانه است. مردسالاری در جامعه روستایی از تسهیلات و امکانات متنوع برای استقرار و بقای خویش تغذیه میکند.
شیوه تأمین معیشت، نظام ارزشهای اجتماعی، باورهای اعتقادی، ساختار پایگاهها و نقشهای اجتماعی همه ماهیت مردسالارانه دارند و در تولید، استقرار و استمرار آن به صورت روزمره نقش دارند.
ساختارهای اجتماعی مردسالارانه در روستاها متصلبتر و به درجات نیرومندتر از ساختارهای مشابه در زندگی شهری است. آنچه در سطح زندگی شهری مشاهده میشود صورتهای تحولیافته و تا حدودی رقیقشده ساختارهای مردسالارانه روستایی است.
مطالعات انسانشناسانه نشان داده است که تبار اغلب ساختارهای اجتماعی روستایی است و ریشه در ساخت اجتماعی روستا- قبیله دارد. این ساختارها که بنیادیترین آن ساخت خانواده و نظام خویشاوندی است در وهله اول در روستاها شکل گرفته، نشو و نمو کرده و سپس در قالب نظام زندگی شهری به تناسب تنوع و پیچیدگی تحول یافته و بازتولید شده است.
به طور نمونه، محدودیتهای موجود در برابر سهمگیری زنان در تصمیمسازیهای داخل خانواده در سطح خرد یا غیبت آنها از حوزه عمومی زندگی ریشه در ساختارهای قبیلهای دارد که بستر اجتماعی و طبیعی آنها نوع زندگی روستایی و مناسبات عشیرهای حاکم بر آنهاست.
فرودستی و انقیاد زنان در روستاها در زندگی شهری مجددا تولید شده و جلوهها و ابعاد تازهتری به خود گرفته است. از این رو، سطح سرکوب و مناسبات سلطهطلبانه ساختار مردسالار در شدیدترین و قویترین شکل خویش در روستاها حضور دارد و از این لحاظ محدودیتها و محرومیتهایی را بر زنان روستانشین و کوچنشین تحمیل میکند که با تجربیات زنان شهری قابل مقایسه نیست و حتا در موارد بسیاری از حدود ادراک و فهم آنان فراتر است.
فقدان دسترسی به وسایل مبارزه
در تجربه تاریخی ابزارها و وسایل مبارزه زنان در برابر ساختار مردسالارانه محدود بوده است. به جز زنان شهری در تاریخ اجتماعی انگلستان کمتر مشاهده شده است که زنان از ابزار خشونت برای مبارزه با سلطه مردان استفاده کرده باشند.
تنها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی گروهی از زنان انگلیسی برای دستیابی به حق رأی برای زنان طبقه متوسط جنبش مسلحانهای را با عنوان suffragette movement یا جنبش حق رأی زنان راه انداختند که به صورت خشن و همراه با اقدامات تروریستی مبارزه میکردند. این الگو به عنوان شیوه جدی مبارزه و استراتژی هدفمند در مبارزات زنان سایر جوامع ثبت نشده است.
در تجربیات تاریخی، مهمترین ابزارهای مبارزه زنان در برابر نابرابری جنسیتی عمدتاً تحصیلات و به تبع آن رسانههای همگانی بوده است.
تحصیلات با ارتقای آگاهی زنان و عمقبخشیدن به شناخت آنها از نظام سلطه مردانه و رنجهای ناشی از آن هم انگیزه و هم دانش مبارزه را در اختیار آنان قرار داده است. رسانههای همگانی با فراهم کردن مجاری اطلاعاتی و کانالهای بیانی امکانی را فراهم کرده است که به میانجی آن زنان و مسایل آنها در معرض دید همگان قرار میگیرد.
اما این دو ابزار مهم و مؤثر مبارزه هر دو تا حد زیادی از دسترس زنان روستایی دور است.
متمرکز شدن امکانات تحصیلی در شهرها و شکلگیری رسانههای همگانی، به مفهوم مدرن کلمه، در شهرها زنان روستایی را از دسترسی مؤثر به این دو ابزار مبارزه محروم کرده است. چنین وضعیت آنان را در دور باطل انقیاد و فرودستی قرار داده است.
در غیاب تحصیلات و رسانه، زنان روستایی نه درک درستی از جایگاه به غایت نابرابر خویش پیدا میکنند و نه از ضرورت مبارزه و شیوههای آن برای رفع محرومیتها و کاهش نابرابری آگاه میشوند.
به رغم فهرست نامحدود مشکلات و عمق توصیفناپذیر آلام و مصایب آن آنان حتا قادر به بیان ابتداییترین مشکلات خویش نیستند.
تسلط حداکثری مردان بر مجاری آگاهی زنان روستایی را به سوژههای انقیادپذیر و ابژههای بیزبان نظام سلطه مردان قرار داده است. آنها از طرح و بیان مسایل خویش ناتواناند، مردان انگیزهای برای درک و بیان مسایل آنها را ندارند و دیگران حتا فعالان حقوق زنان مشکلات و مصایب آنان را آنگونه که هست نمیبینند و درک نمیکنند.
حاصل وضعیت نادیدهشدن، غیبت از آگاهی، فراموششدن و استمرار چرخ نظام سلطه و رنج و مرارتهای استخوانسوز است.
خواستهای سلبی در برابر خواستهای ایجابی
با توجه به تفاوت وضعیت زنان روستایی با زنان شهری آنچه برای زنان شهری به عنوان مطالبه و خواست مطرح است برای زنان روستایی از اهمیت بنیادین برخوردار نیست.
وجه غالب مطالبات زنان روستایی به جای آن که ایجابی باشد، از قبیل مشارکت در تصمیمسازیها، خواست سلبی است. برای آنها شکنجهنشدن و در معرض اشکال خشونت فیزیکی و کلامی قرار نگرفتن بر بسیاری از خواستهای ایجابی تقدم و اولویت دارد.
زنی که هر روزه مورد خشونت فیزیکی قرار میگیرد، لحظه به لحظه دشنام و ناسزا میشنود و چونان بردگان و کالا با آنان برخورد میشود در وهله اول خواهان توقف این وضعیت است. آنان میخواهند از حجم خشونتی که روزانه تجربه میکنند کاسته شود، دست کم به صورت هر روزه مورد ضرب و شتم قرار نگیرند و با آنها چونان کالا و اموال رفتار نشود.
این خواستهای سلبی هرچند از دید مناسبات حاکم بر شهر بیش از حد حداقلی و فروکاستگرایانه است، اما برای زنان روستایی با دردناکترین و تلخترین تجربیات زندگی آنان گره خورده است.
به طور نمونه اگر به پارهای از تحقیقات اجتماعی و گزارشهای آماری نگاه کنیم دیده میشود که اکثر قریب به اتفاق مسایل گزارش شده به تجربیات و مواردی بر میگردد که مصادیق تمامعیار خشونت و تجربیات به غایت دردناک بشری است.
زبان آمار هرچند کمی است و کیفیت مرارتها و رنجهای نهفته در این تجربیات را بازتاب نداده اما فراوانی و گستردگی این تجربیات استخوانسوز، برای زنان، را در سطح جامعه روستایی تا حدودی آشکار میکند. به طور نمونه، در گزارش سیزدهم کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان که پیش از تسلط طالبان نشر شده بود موارد عمده گزارششده قرار زیر است:
۱۲۱۳ مورد ضرب و شتم، ۲۴ مورد آتش زدن زنان، ۴۰ مورد قتل، ۵ مورد قطع اعضای بدن، ۸۵ مورد زخمیساختن، ۴۰ مورد تجاوز جنسی و ۳۴ مورد اجبار به فحشا و مواردی از خشونتهای تکاندهنده دیگر.
در جامعه سنتی، به غایت محافظهکار و جنگزده افغانستان این آمار که تنها از طریق ثبت شکایات درج شده چیزی در حکم نوک کوهیخ است و تنها چشم مان را به برخی از گونهها و اشکال خشونت تجربهشده توسط زنان روستایی باز میکند.
حال با مسلط شدن طالبان همین روزنه تنگ و باریک اطلاعرسانی نیز بسته شده است.
در واقع، حکایت رنج زنان روستایی حکایت زندگی زیسته در هر قریه و خانه است با این تفصیل که هر کدام درونمایه نامکرر دارد. اگر به صورت کیفی به هر مورد خشونت تجربهشده نگاه کنیم هر رخداد به لحاظ حجم و دردی را که بر جان انسان تحمیل میکند طاقتفرسا و توصیفناپذیر است. بر این همه خشونت مستقیم اگر خشونتهای ناشی از فقر، جنگ و از دستدادن فرزندان و سرپرستهای خانواده را اضافه کنیم عمق و دامنه این رنج از هر حیث بیپیمانه میشود.
با این وصف، این همه رنج و مصایب، در مقایسه با مسایل زنان شهری، سهم بسیار ناچیزی از توجهات رسانهای را به خود اختصاص میدهد و به مضمون کمپینهای آگاهیدهی جمعی تبدیل میشود. وضعیت زنان روستایی در معرض فراموشی مضاعف است، هم خود زنان روستایی قادر به بیان مصایب خویش نیستند و هم رسانهها و فعالان حقوق زن با تمرکز بر مسایل شهری وضعیت آنان را نادیده میگیرند.
پیامد این وضعیت غیبت زنان روستایی از آگاهی جمعی است و در غیاب چنین آگاهی آنچه برجای میماند چرخش بلاوقفه چرخه رنج و استمرار مرارتهای زنان روستایی در درون نظامی است که صدر و ذیل آن همگی به مردان ختم میشود.