طالبان در افغانستان؛ شش ماه حکومت بدون مشروعیت
در تاریخ جوامع مدرن و دارای نظم دولت-ملت به ندرت میتوان جامعهای را پیدا کرد که زیر سایه حکومتی زندگی کند که نه در داخل دارای مشروعیت باشد و نه در بیرون.
در ادبیات علوم اجتماعی متفکرانی همچون هانا آرنت و جورجیو آگامبن از «مردمان بدون دولت» (stateless people) حرفزدهاند. منظور آنها البته مهاجرانی اند که از کشورها و سرزمینهای مادریشان راندهشده وهنوز تابعیت کشور دیگری را بدست نیاورده و در قالب نظامشهروندی جدیدی پذیرفته نشده اند. این گروه به خاطر این که هنوز در نقط صفر شهروندی زندگی میکنند مردمانی فاقد دولت توصیف شدهاند.
اکنون اما در افغانستان وضعیت به مراتب عمیقتر و پیچیدهتر از آن است. برای نخستین بار در تاریخ جوامع مدرن مردمانی در سرزمین خود و در کشور خود در زیرسایه حکومتی زندگی میکنند که نه در قلمرو حاکمیت خود و نه در سطح بینالمللی از مشروعیت برخوردار نیست.
مردم افغانستان شش ماه است که بدون دولتاند اما نه به دلایلی که آرنت و آگامبن بر شمردهاند بلکه از آن رو که حاکمانشان با مفهوم و ایده «مشروعسازی» قدرت بیگانهاند.
مردم با آن که در کشور و سرزمین مادریشان زندگی میکنند شهروند هیچ نظام سیاسی به شمار نمیروند. «شهروندی» هر تعریفی داشته باشد باید در نهایت در چارچوب نظام حقوقی و قانون نشئتگرفته از آن تعریف شود.
در افغانستان اما اکنون قانونی حکمفرما نیست. طالبان با به قدرت رسیدن حکومت قبلی و نظامی که بستر حقوقی و قانونی ساختار حکومت را فراهم میکرد لغو کردند. در عوض قانون دیگری به عنوان جایگزین نظام قبلی معرفی نکرده اند.
مردم شهروند نیستند چون نمیدانند نسبتشان با حاکمیت چیست و در چارچوب کدام قانون یا نظام حقوقی رابطه خود را و حق و حقوق خود را با حاکمان فعلی تعریف کنند. آنچه از امارت اسلامی طالبان تجربه شده نه حاکمیتی است که در قالب یک نظام حقوقی تعریف شده مناسبات حکومت با شهروندان را تعریف میکند و سپس در قالب سازوکارهای قانونیرضایت شهروندان را برای حکومتداری جلب میکند.
امارت اسلامی تا اینجای کار دولت یا نظام نبوده بلکه مجموعهای از افراد بوده که به زور جنگجویان مسلح مراکز و ساختمانهای دولتی را اشغال کرده و مردم را با زور به تبعیت از حکومت خویش وادار میکنند.
بنبستی غمناک و تاحدودی بیمعنایی بر زندگی مردم حاکم شده است. در یکسو با حاکمانی طرف اند که تصور میکنند چون با زور توانستهاند اداره و دستگاه حکومت را بهدست بگیرند نیازی به جلب رضایت مردم نیست. تمام همتشان در حکومتداری این است که چگونه زنان را از حوزه عمومی زندگی حذف کنند و اجتماعی سراسر مردانه ایجاد کنند.
در سوی دیگر فقری کمرشکن از آستانه تحمل گذشته و نظاماخلاقی جامعه رو به زوال و تباهی تمامعیار نهاده است. هرروز تصویرها و گزارشهای تکاندهندهتر از دیروز میرسد. فروش کودکان، فروش اعضای بدن، تکدیگری، سوتغذیه کودکان و مادران، دستگیری، شکنجه و سربهنیستکردنها و در نهایت فرار به سوی ناکجاآباد.
آنچه در این شش ماه در زیر سایه حکومت طالبان تجربهشده است را نمیتوان توصیف کرد. آنچه به نظر میرسید استثنا باشد اکنون به قاعده بدل شده است. در شش ماه دیگر نیز چشمانداز تغییری دیده نمیشود. پس از دههها آشوب و خشونت حالا نوبت حکومتی رسیده است که به هیچ یکی از معیارهای پذیرفتهشده مشروعیت اهمیتی نمیدهد.
ادامه این وضعیت یعنی زندگی در خارج از قلمرو قانون و نظام شهروندی. دستاورد حکومت طالبان تاکنون این بوده که مردم افغانستان را به نخستین جامعهای بدون دولت تبدیل کنند. حاصل این وضعیت تجربه مرگ در قالب زندگی است.
در چشمانداز این وضعیت اگر مقاومتی قابل تصور باشد این مقاومت مسلحانه و سیاسی نیست. در تجربه بشر مقاومت را کسانی به ثمر رسانیدهاند که نتوانستهاند با نابرابری و زورگویی دمساز شوند.
مبارزه علیه نابرابری در برابر سیاهپوستان را افرادی همچون رزاپارک رهبری نمودند. زن لاغراندامی که اسلحهای در دست نداشت اما از تبعیض و نابرابری به ستوه آمده بود و ارادهاش برای تغییر وضعیت آنقدر استوار و محکم بود که تمام دم و دستگاه تبعیض نژادی نتوانست در برابرش تاب بیاورد.
تجمعات اعتراضی زنان افغانستان امروزها هرچند زیرزمینی و محدود به نظر میرسند اما در طی این ششماه نشانداده است که چقدر طالبان در برابر آن عاجز و فروماندهاند. در فردای دور یا نزدیک اگر تغییری ایجاد شود این تغییر دستاورد این نیروهایی است که نمیتوانند با حذف و تبعیض کنار بیایند.