طنز سیاسی؛ طالبی در غار بودا
روزهای آخر حکومت طالبان در سال ۲۰۰۱ بود. هر لحظه احتمال میرفت که نیروهای ایالات متحده بر طالبان حمله کند. ملا کمرنگ آخند که در بامیان قومندان یک لوا بود با کلاشنکفی که روی شانهاش انداخته بود میان برفها، پشت تپه صلصال قدم میزد.
رادیویی که در دستش بود از حمله نیروهای ایالات متحده خبر میداد اما ملا وقتی دستش را روی پیشانیاش سایبان میکرد تا طیارهای در آسمان صاف و آبی ببیند چیزی نمیدید. دود سفید از مغارهها بلند میشد و بوی چوب در هوا پیچیده بود.
طالبی با صدای بریده و تند در مخابره صدا زد، "پرار کنید آمیرکا آمد".
ملا کمرنگ وقتی از روی تپه به پایین نگاه کرد، دید نیروهایش با عجله سوار داتسن میشوند و به سوی ششپل حرکت میکنند. ملا برای اینکه مطمین شود "آمیرکا" حمله کرده است دستش را سایبان کرد و بار دیگر به آسمان نگاه کرد. شی سیاهی بر فراز آسمان در حرکت بود. ملا فهمید که نیروهای فراری سرنوشت جز مرگ نخواهند داشت. لذا وقتی عساکر بر او صدا زدند که از تپه پایین شود و فرار کند، ملا پاسخی نداد و وارد مغارهای شد تا از چشم طیاره پنهان بماند. سگی نیز وارد مغاره شد. ملا و سگ هر دو در غار ماندند و لحظه بعد خوابشان برد.
سگ عف میزد. ملا که هنوز احساس خستگی میکرد، کلاهش را به طرف سگ پرتاب کرد تا مگر آرام شود. سگ اما عف میزد. بالاخره ملا تفنگش را شانه کرد و با سگ از غار بیرون شد. کمی آنطرفتر طالبی تفنگ در دست ایستاده بود و دو نفر پاکستانی زمین را حفر میکردند. ملا کمرنگ پرسید: "تو عسکر کدام لوا هستی؟" طالب خندید و گفت، "تو از کدام لوا هستی دیوانه؟" ملا کمرنگ وقتی موتر رنجر امریکایی سبز را دید صدا زد: "این موتر آمیرکا هست. آمیرکا دشمن ماست. حمله میکند. تو آمیرکایی هستی." طالب فهمید ملا کمرنگ از جهان دیگر است. وی را سوار رنجر کرد و به قرارگاهی که از پول امریکاییها ساخته شده بود برد.
ملا کمرنگ در مسیر راه، از دیدن بامیانی که هیچ شباهتی به قبل از خوابش نداشت تعجب کرده بود. در قرارگاه همه چیز امریکایی بود. دستگاه مخابره، تفنگ، لباس، پول و حتی چهرهها. ملا کمرنگ داد زد: "شما آمیرکایی هستید." قومندان امنیه گفت: "تو از کجا میدانی؟" ملا گفت: "شما یک کمی حمام کدگی هستی. طالب حمام نمیکوند. شما در دفتر خود تلویزیون داری. طالب تلویزیون میده میکوند." قومندان امنیه دستور داد تا ملا را تلاشی کنند. در تلاشی، پول کلدار قدیمی، یک مقدار پول زمان حکومت ربانی و یک مسواک پوسیده پیدا شد. قومندان امنیه پس از چند سوال فهمید که ملا کمرنگ بیست سال را در غاری خواب بوده و از دنیا بیخبر است.
قومندان امنیه خودش را بر چوکی لم داد و گفت: "ملا صیب، تو که خواب بودی همه چیز تغییر کرد. آمیرکا دشمن ما بود حال دوست ما است. روسیه از ما میترسید حال عاشق ما است. بیست سال پیش خاکی برای خوردن نداشتیم حال یک کشور با تمام امکاناتش را برای بلعیدن داریم. تمام کسانی که دشمن ما بود حالا دوست ما شده، به جز مردم افغانستان که هنوز افتخار دشمنیشان را داریم. به غیر از آزادی، حقوق شهروندی و مدنیت، دیگر هر چیز غربی برای ما حلال شده. نباید از طالب نیمه شسته تعجب کنی."
ملا کمرنگ کمرش سست شد. پایش سست شد. تعادلش به هم خورد و به زمین افتاد.
باورش نمیشد که طالب غربستیز هم میتواند این قدر غربپرور شود. قبل از آنکه کفی از دهنش بیرون بریزد و بمیرد، ملا کمرنگ زیر لب میگفت: "شما آمیرکایی هستی. شما خلیلزاد هستی. شما کاپر هستی. شما طالب نیستی." و طالبان جدید هرهر میخندیدند.