طنز سیاسی؛ نامه دوم شیطان به مردم افغانستان

.

طنزی از موسی ظفر

برادران گرامی!

نامه را با خبر بدی آغاز می‌کنم. متاسفانه در امتحان یک کمی مشروط ماندم. از صد نمره، بیست‌ و یک گرفتم.

راستش استاد فضل‌الرحمان حق داشت ناکامم بکشد. اصلاً فکرم به درس نبود. تمام هوش و گوشم به طرف مدیریت کانسرت‌هایی بود که در عربستان برگزار شده است. جای شما خالی عجب برنامه‌هایی بود. از رقص کترینا کیف و آهنگ‌های نانسی عجرم به خود لرزیدم.

دعا می‌کنم خداوند همه شما را روزی به عربستان برساند. آنانیٰ‌که کترینا و شراب آن دنیا را می‌خواهند به مکه و مدینه بروند و دوستانی که لذت این دنیا را می‌خواهند به ریاض و طایف بیایند. اینجا هر نوع مال موجود است.

در نامه گفته بودید که نرخ دالر بلند رفته و تقاضا کرده بودید که نرخ آن را کنترل کنم. به‌قول استاد سیاف، "شب سه‌شنبه است، رازی چی تول دعاگانی اوکو که نرخ دالر بالا نرود".

بیشتر از این چیزی از دست من نمی‌آید زیرا رشته من اقتصاد نیست. من طالب نیستم که قاعده بغدادی بخوانم و با "الف دو زر اً، دو زیر اٍ، دو پیش اٌ" بانک مرکزی را اداره کنم. کار من مشخص است. افغان‌ها را تشویق می‌کنم تا دست به دامن دلدار شوند.

در این راستا خیلی موفق بوده‌ام و نتیجه‌اش را می‌بینید که هر روز خبر تولد هفت‌گانه‌ای و پنج‌گانه‌ای از گوشه و کنار کشور به گوش می‌رسد. لطفاً در مورد نرخ دالر دیگر به من چیزی نگویید. شما می‌دانید و آن وزیر اقتصاد قبض.

در رابطه به گندم و سیب هم پرسیده بودید که آدم کدام یکی را خورد که از بهشت رانده شد. راستش یادم نمانده. اما منطق ایجاب می‌کند که باید سیب بوده باشد، چون سیب میوه است و همین که از درخت بکنی خورده می‌شود. گندم خشک خورده نمی‌شود. باید آرد کرد و پخت و سپس خورد. جنت یکاولنگ نیست که آسیاب و تنور داشته باشد.

حالا که شما از من سوال کردید، بگذارید من هم از شما چند سوالی بکنم. راستی شما چرا اینقدر کشته مرده داستان‌های ماقبل تاریخ استید؟ به شما چه که آدم چه خورده بود و مریم چگونه حمل گرفته بود؟

گیرم شما جواب این سوال‌ها را گرفتید، چه تغییری در روزگار شما می‌آید؟ از فقر و بدبختی لگن خاصره شما از بغداد دیده می‌شود، آن‌وقت شما می‌خواهید به طرفداری از هابیل علیه قابیل تظاهرات کنید؟

اصلاً قبل از قابیل کی آدم کشته بود که قابیل کم‌بخت می‌دانست که آدم کشتن یعنی چه؟ فکر می‌کرد اگر با بیل به بغل یک نفر بزنی گام‌هایش استوار و دید چشمش بهتر می‌شود؛ زد و طرف مرد.

حالا یک آدم از سر سهو و نادانی کار بدی کرده، چه نیاز است که همه شما قواره دکتر شریعتی به خود بگیرید و کتاب بنویسید؟ دیگر از این سوال‌ها نکنید که خفه می‌شوم.

هرچند در پاراگراف آخر کمی تند رفتم اما لطفاً به دل نگیرید و ارتباط را قطع نکنید. خوب است گاهی از همدیگر احوال بگیریم. شاعر می‌گوید، جدایی آمد و منزل دوتا شد – ولیکن در بغل می‌گرفتی ما را.

دوست شما

شیطان ۴۲۰پور