جنرال فیض در شب شعری در «کافه اسپرسو»‌ کابل

دروغ‌های جوانی یادتان است؟ وقتی با دوستان‌مان سیگار می‌کشیدیم و به خانه می‌آمدیم، مادر می‌پرسید که چرا بوی سیگار می‌دهیم. بدون اینکه فکر کنیم می‌گفتیم، آها! یک بی‌وجدان در موتر سیگار می‌کشید و پف می‌کرد، بویش به جان من هم چسبید.

بعدها که از جیب کرتی ما سیگار و گوگرد می‌کشید، قسم می‌خوردیم که پاکت سگرت از دوستی هست که از پدرش پنهان سیگار می‌کشد. می‌گفتیم، از ترس پدرش پاکت سیگار را در جیب من می‌گذارد. دروغ‌های ما آنقدر تکراری و شبیه هم بود که الاغ هم باور نمی‌کرد. اما وقتی مورد پرسش قرار می‌گرفتیم باید چیزی می‌گفتیم.

این چیزی گفتن در دنیای سیاست با غلظت بیشتر رواج دارد. سیاستمداران کارکشته به اندازه سیاستمدارن تازه‌کار دروغ می‌گویند، اما دروغ کارکشته‌ها خوشایند است. آدم می‌داند دروغ است ولی دلش می‌شود باور کند. با خود می‌گوید حیف است این دروغ گوگولی مگولی نازنین را باور نکنم. تلف شود خونش گریبان‌گیرم می‌شود. دروغ سیاستمدارن تازه‌کار اما ناشیانه و تهی از این احساس است. این نوع دروغ وقتی متولد می‌شود دو بیت شعر مولانا روی پیشانی‌اش حک است، "از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود / به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم / مانده‌ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا / یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم."

طالبان که در میدان سیاست و دولتداری تازه‌کار هستند این روزها از همین نوع دروغ‌های یال‌دار زیاد می‌گویند. یکی از این دروغ‌ها در مورد سفر جنرال فیض حمید به کابل است. گفته‌اند جنرال فیض برای بحث روی روابط تجاری به کابل آمده است. نمی‌دانم منظور طالبان از روابط تجاری چیست. ما که فعلاً چیزی برای تجارت نداریم. قبلاً از پاکستان بشکه زرد، رابرتیپ و کیبل برق وارد می‌کردیم. حالا که مصرف بشکه پایین رفته و خود ما یک عالم بشکه اضافی داریم. از سوی، چند هزار تانک هاموی، رنجر فورد، سلاح آمریکایی و چرخبال شکسته که افغانستان دارد ‌فروشی نیست. هر کس کار دارد ترالی می‌آورد و می‌دزدد. دزدی که تجارت نیست. خلاصه اینکه دروغ طالبان آنقدر خشک و خشن است که ممکن است روی کودکان افغانستان تاثیر منفی بگذارد.

اگر طالبان با من مشورت می‌کردند که دلیل سفر جنرال فیض حمید به کابل را چه بگویند، می‌گفتم بگویند که جنرال فیض برای شرکت در شب شعر به کابل آمده است. حُسن این دروغ این است که لطیف و ادبی است. جوانان افغانستان که این اواخر علاقه‌مند شعر و ولنتاین و کافه و انار پاره شب یلدا شده بودند ناخودآگاه با حس "آخ بمیرم برای این طفلک" مجذوب این خبر می‌شدند و با آن همدردی می‌کردند. بقول سعدی، "حدیث عشق جانان گفتنی نیست / وگر گویی کسی همدرد باید."